توجیه المسائل

  • ۱
  • ۰

بهلول تصمیم به دیوانگی نگرفت، آن یک عکس العمل ناخودآگاه بود. آنچه در رفتار دیگران می دید به نظرش دیوانگی می آمد. راه مقابله با آن را نه در پند بلکه تلاش برای همرنگ شدن با اطرافیانش یافت. رفتارهای دیوانه وار او پیوستگی نداشت. امری که اثبات می کند که او به راستی دیوانه نبود. هر رفتار خارج از چارچوب اجتماعی او را در درک بهتر آن چارچوب یاری می رساند.  فاصله گرفتن از یک شی اجازه بررسی جامع تر آن را می دهد. در عین حال که در متن جامعه بازی می کرد خود را در جایگاه ناظر خارجی نیز می دید. مثل کارگردانی که بازیگری نقش اصلی را نیز خود بر عهده دارد. این کار را نه منظور تفریح بلکه برای رفع نیاز انجام می داد. نیازی همانقدر حیاتی برای جان که خوردن و آشامیدن برای جسم. در صورت عدم جوابگویی به سؤالات درونی اش، به اختلال شخصیت سوق پیدا می کرد. مواجهه با رفتارهای غیرعقلایی اطرافیانش مسیر در پیش گرفته اش را برای او زیر سؤال می برد. درگیری مداوم صحت اعتقاداتش برای او چاره ای جز آزمودن عملی آنها در جامعه نگذاشته بود.

آنچه من انجام می دهم درست است یا آنچه آنها به من می گویند؟

ندای درون در موقعیت های فراوانی آزمون خود را پس داده بود. به پیامبر درونش ایمان کامل داشت. اطمینان داشت آن مسیر رشدی که اتخاذ کرده صحیح است. صرف دانستن مسیر کفایت اش نمی کرد. چرایی اعمالش عقل او را با دل اش در جنگی بی آتش بس قرار داده بود. سپردن راهنمایی مسیر به جانی نازپرورده و ظریف خطر رها شدن در بیابان های بی نشان زندگی صوفی مسلکانه را به همراه خواهد داشت و سپردن آن به عقل ترس از خطر و نهایتاً پیوستن به خیل عظیم راه نابلدان. از تجارب گذشتگان برای اثبات صحت اعقتاداتش باید بهره می برد. آثار عملکرد گذشتگان را در رفتار معاصران جستجو کرد. به طور مسلم، انسان هایی قبل از او هم قصد طی مسیر صحیح را در ذهن پروراندند.  آنها هم قدم هایی برداشتند. ردپای آنها در جامعه امروز باید باقی مانده باشد. اگرچه اکثریت دست بر دوش فرد جلویی خود راه بروند و از وجود ردپا خبری نداشته باشند ولی حرف هایی شنیده اند و رفتارهایی از پدران خود آموخته اند. کافی است تو را امین بدانند. آنگاه راز دل ها را بی پروا بیان می کنند. از بین تمامی حرف ها و حرکاتی که به عنوان راز در خود انبار کرده اند تکه های عتیقه ای یافت می شود که ارزش آن را گنج یابان می شناسند.

بهلول به دنبال آن نقشه ی گنج بود. می دانست چه عملی ارزش دارد و چه عملی بی ارزش است. تنها نیازداشت تا به آن نزدیک شود. نه در کنج خانه و خانقاه آن را یافت نه در مسجد و دانشگاه. راستی را در کلمات ناگفته مردم می دید. در چشمانشان زمانی که حرف می زنند.  


  • ۹۶/۱۲/۲۱
  • یزدان سلطانپور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی