توجیه المسائل

  • ۱
  • ۰

باز نشستن

چشم رو هم بذاری سی سال می گذره. توی چهره اش می شد خوند که داره به سی سال قبل خودش فکر می کنه. در حالی که من ایده ای از سی سال آینده ام ندارم. نمی دانم کارم به کجا ختم می شه. گفت: "آخرین جلسه کلاسم توی همان کلاسی برگزار شد که اولین جلسه کلاس ام بود". چقدر جالب و چقدر دردناک. همه به جالبی این اتفاق اذعان دارند ولی چرا دردناک؟ دردی که نشأت گرفته از بی حرکتیه در جهانی که در جریانه. سی سال خودات را محدود به یک محل کنی و از تجربه دیگر اماکن محروم کنی، درداش اینه. شاید برای او شیرین بود. کار کردن در یک مکان ثابت برای سی سال، بدون استرس اینکه سال آینده آیا قرارداد کاری تمدید می شود؟ آیا در همین شهر ساکن خواهم بود؟ بدون نگرانی در مورد ارتقاع مهارت های شخصی اش برای رقابت با دیگران در بازار کار؟ بهش تبریک گفتم و خسته نباشید. آنقدر خوشحال به نظر نمی رسید. می گفت میل داره یک مدرسه غیرانتفاعی راه بندازه. این هم یک آرزو به لیست آرزوهای دیگراش. فقط لیست می گیرد. و آن را مرور می کند و امیدوار است از آسمان اسباب اش ببارد و همه چیز مهیا تحویل ایشان شود. معمولاً بعد از آرزوهایی که تمایل چندانی به آنها نداشت بهانه کمبود قدرت مالی را بیان می کرد. برای افتتاح مدرسه این رو نگفت. می گه: خدا برساند یه کیسه پر از پول. بعضی ها تمایل به یکجانشینی دارند و بعضی ها هم عشایرند. برای من دردآور خواهد بود اگر بخواهم سی سال را در یک مکان کار کنم. از بچگی بیشتر از چهار سال در یک شهر باقی نماندم. نه کاملاً  یکجانشین ام نه کاملاً عشایر. شاید از عادت کردن می ترسم. یک فیلسوفی می گفت اعتیاد بد است حتی به کمال طلبی. نباید تمام وقت کار کرد. حداقل نباید به کارعادت کرد. هر چه اعتیاد سنگین تر ترک آن سخت تر. دارم فکر می کنم اگر سی سال در یک مکان کار کنم من جزوی از آنجا خواهم شد. من را از آنجا جدا کنند خواهم مرد. شنیدم که این اتفاق برای خیلی از بازنشسته می افته. بین آنها که نزدیک به سن بازنشستگی اند رایج است که می گویند اگر شخصی شش ماه بعد از بازنشستگی دوام آورد، دیگر دوام خواهد آورد تا مرگ طبیعی. این مطلب خصوصاً در مورد نظامی ها و دیگر افرادی که شخصیت شان به کارشان وابسته است صدق می کند. نگران این دوستمان هستم. بطور مستقیم و غیرمستقیم به او پیشنهاداتی دادم تا فرآیند جدایی از محیط کار برای او آسان تر شود. فایده نداشت. 

اون دفعه که بهش گفتم من میل به کار کردن ندارم، جا خورد، گفت: فرق انسان با حیوان اینه که انسان کار می کنه. همیشه مثالی از دنیای حیوانات می آورد: شیرها 15 سال بیشتر عمر نمی کنند، چون کار نمی کنند. عاشق مستند های راز بقاست. هیپنوتیزم می شود با صحنه هایی که از تلویزیون از آفریقا نشان داده می شود و تمام اطلاعات آنها را در حافظه اش ضبط می کند و در موقعیت های اجتماعی با ربط و بی ربط آنها را تعریف می کند. گاهی اوقات هم چند تا چیز را با هم قاطی می کند و تحویل دیگران می دهد. مثل همین مثال سن شیرها. دیگران معمولاً از مسأله مربوط به حیوانات متحیر می شوند و دیگر در مورد جمله ای که به آن چسبیده سؤالی مطرح نمی کنند. هر چقدر مسخره به نظر برسد. من هم در مورد دلیل سن پایین تر شیرها با او کلنجار نرفتم. بخاطر موفقیت روزافزون این رویکرد در توجیه مسائل هر روز بیشتر از آن استفاده می کند. به همین خاطر به خوراک اطلاعاتی از طریق منابع دیگر هم روی آورد. مجلات و کتاب هایی در مورد دنیای حیوانات و حیوانات عجیبه الخلقه روی میز خانه شان پیدا می شه. ولی من قانع نشدم. همچنان میلی به کار کردن ندارم. دوست داشتم جای او بودم. الان باز نشسته می شدم. اول و آخرش می دونم که زیاد دوام نمی آورم. آخرین باری که خواستم بازنشسته شوم دو هفته در خونه باغ بیشتر دوام نیاوردم. عادت کردم به دقدقه فکری، آرامش رو نمی تونم تحمل کنم. باید کم کم کار رو ترک کنم. تا زمانی که انسان باور داشته باشد که برای دیگران مفید خواهد بود سخت می تواند از حس لذتی که از آن بدست می آید بگذرد. همچنان تعریف می کند که فلان تعداد ساعت کلاس را پشت سر هم در یک روز تدریس کرد، فقط بین هر کلاس وقت کافی برای خوردن یک چای و کشیدن یک سیگار داشت. حتی نهار هم نخورد. با اشتیاق تعریف می کرد. طوری که انگار با خوداش رقابت داشت. هر دفعه به دنبال زدن یک رکورد جدید بود. این ترم آخر روزهای شنبه و دوشنبه اش پر بود. تمام روز، از صبح تا عصر کلاس گرفته بود. عوض اش یک شنبه ها و سه شنبه ها خسته بود. خستگی را می شد توی صورت اش دید. همان شنبه کافی بود تا برای تمام طول هفته از سر و کول بی اندازدش. به این فکر نمی کرد که اگر در یک روز زیاد به خودش فشار بیاورد سهم انرژی دیگر روزها را هم مصرف کرده است. گذشته از اینها قرار است چند ماه دیگه بازنشسته شود ولی همچنان به فکر رکورد زدن است. 

  • ۹۷/۰۲/۲۴
  • یزدان سلطانپور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی